جدول جو
جدول جو

معنی هم مرز - جستجوی لغت در جدول جو

هم مرز
(هََ مَ)
دو کشور که مرز مشترک دارند. مجاور. همسایه
لغت نامه دهخدا
هم مرز
مجاور، هم جوار، همسایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم مال
تصویر هم مال
شریک در مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
دو چیز که نرخ و ارزش آن ها با هم برابر باشد، هم نرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم منزل
تصویر هم منزل
دو یا چند تن که دریک منزل به سر ببرند، هم خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم مشرب
تصویر هم مشرب
دو یا چند تن که بریک طریقه و طبیعت و خوی باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم سرا
تصویر هم سرا
کسی که با دیگری در یک خانه زندگی کند، هم خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم تراز
تصویر هم تراز
هم طراز، هم قدر، برابر، مساوی، دارای شان و رتبۀ هم سان
فرهنگ فارسی عمید
(هََ چِ)
در تداول، هنگامی که پاسخ ’چرا’ را نخواهند گفت، گویند ’هم چرا’ مانند ’محض ارا’
لغت نامه دهخدا
(مِهْ مَ)
مرد بزرگ. بزرگمرد، کدخدا و ریش سفید بازار و محله و اصناف. (برهان) ، در بیت زیر گویا مرادف کاروانسالار و بزرگ قافله است:
سالار بار مطران مه مرد جاثلیق
قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
لفظ ترکی است از الفاظ بارگیر که ترکان در مخاطبات خود آرند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَرْزْ)
دهی از دهستان میان ولایت در بخش حومه شهرستان مشهد است که در 13هزارگزی شمال باختری مشهد و دوهزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد به قوچان قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 110 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است و راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ کُ)
خزاعی کعبی. از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مِ زَ)
داهیه.
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ)
دو حیوان که با هم در یک جا چرا کنند و به هم آسیب نرسانند:
ز عدل شاه چنان ایمنی گرفته جهان
که گرگ با بره خواهند هم چرا دیدن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هََاَ)
دارای ارزش برابر. هم قیمت. هم پایه
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم درس
تصویر هم درس
دو یا چند کس که در خواندن درسی نزد استاد شرکت داشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
همابخور هم اندیش دو یا چند تن که دارای یک مشرب و طبیعت و خوی باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
دو یا چند چیز که ارزش آنها مساوی هم باشد: هم نرخ
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که بسبب صمیمت از اسرار دیگری اطلاع یابد محرم اسرار: ما بی غمان مست دل ازدست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که دارای یکنوع درد وبلیه باشند، شریک غم دیگری غمخوار: همه همخوابه وهمدرد دل تنگ منند مرکب خاب مرا تنگ سفر بگشایید، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
همدامون همخانه دو یا چندتن که دریک منزل سکونت کنند (نسبت بهم) هم خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نیز
تصویر هم نیز
تاکید درمعنی هم: وهم نیز نشاید که از یک چیز جز یک معنی آید لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سری
تصویر هم سری
صمیمیت محرم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم شرط
تصویر هم شرط
هم عهد هم پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
برابر، مساوی، معادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم مشرب
تصویر هم مشرب
((هَ. مَ رَ))
هم فکر، هم عقیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم طراز
تصویر هم طراز
((~. طِ))
برابر، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کرد
تصویر هم کرد
ترکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم مهری
تصویر هم مهری
معاشقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم آرش
تصویر هم آرش
هم معنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
معادل
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر، مساوی، هم طراز، یکسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد